روند کلی انتقادهای اجتماعی در عین اینکه قوانین بازی را پذیرفته، جهتگیری خود را به سوی جنبه انتقادی سرمایهداری تغییر داده است. همچنان که یک منتقد مدرن موضوع را چنین مطرح میکند که: استدلال استعمارگرایی جدید در مکاتب جهان اول بوجود آمده بود که برای رسیدن به یک نتیجه بیشتر قابل تطبیق با سرمایهداری پس از فوردیست بود، نه در نقطه مقابل او.[جهانیشدن چیست؟]
سقوط بلوک شوروی و پیروزی ظاهراً قطعی نظام سرمایهداری غرب موجب شد تا سخن گفتن و بحث کردن درباره همه ارزشهای بشری، رعایت اصول اخلاقی در جهان، اخلاقیات منطق، منطق عمومی و مفاهیم دیگر به تعویق افتد.
در واقع، دلایل قاطع جدی برای چنین دیدگاهی وجود دارد. اگر یک شخص بهطور کلی التزامات اساسی این دیدگاه را فهم کرده باشد، به شرح ذیل خواهند بود: وجود یک نظام دموکراتیک که نسبتاً رایج شده و اعمال شده، وجود یک اقتصاد وابسته و رشد و ترقی یافته، وجود یک ثبات اجتماعی متناسب، رشد پایدار انقلاب تکنولوژیکی مدرن. در صورت ترکیب تمامی این وعدهها و قولهایی که باعث ارتقاء در برتری میشود در کلمه «relative» توضیح داده شده است. از این رو، چنین به نظر میرسد که جزئیات میتواند جزء به جزء از درون این سیستم مطرح شود. این موضوع با تأکید بیشتر در جریان سقوط اخیر مارکسیست که جدیترین چالش در این نظام است. ادعای قدیمی درباره وضع کنونی درباره فقدان و نبود راه چاره واقعگرایانه (رئالیستی) اکنون به نظر میرسد که به جا و به حق است. در اینجا هیچکس را بهتر از پوپر نمیتوان ذکر کرد و یادآور شویم. درمورد پوپر نیز «بیعدالتی و بیرحمی» نظام سرمایهداری مطلق که به وسیله مارکس شرح داده شده جای هیچ تردیدی نیست. مشکل عبارتست از «تفسیر و تعبیر وضعیت آزادی تحت نظام سرمایهداری» در واقع همان چیزی است که مارکس و مارکسیستها آن را «آزادی ظاهری محض» مینامند. با وجود این، چنین آزادی ظاهری محض یک بنیاد رئالیستی و تنها التزام به دموکراسی در یک جامعه باز است. این، امکان کنترل نظام سرمایهداری و استثمار را فراهم میسازد و این از هر راه چاره دیگری بهتر است. درمورد چنین موضوعاتی پوپر میگوید: یک نفر باید تفکر کند. در بیشتر دورههای پراگماتیک نسبت به مارکس، یک نفر باید بفهمد که کنترل بر قدرت فیزیکی و استثمار فقط کنترل بر اقتصاد نیست، بلکه همچنین آن یک مشکل سیاسی مرکزی است.
پس برای برقراری و اجرای کنترل دموکراسی مسألهای که میبایستی پایهگذاری شود، آزادی رسمی محض است که توسط اصول نظام سرمایهداری مطرح شده است. ادعای پوپر این نیست که ما در بهترین دنیا زندگی میکنیم- بلکه مطابق با نظر لایب نیتس- او معتقد است که ما در میان همه دنیاهای ممکن در بهترین آنها زندگی میکنیم. این چنین استدلال به یکسان شدن و برابر شدن منتج خواهد شد.
اگرچه این جهان از جهان کامل بسیار فاصله دارد اما میتوان برای بهبود آن کار و تلاش کرد، اما این جهان ارزش قبول ریسک تغییر بنیادین را ندارد.
امروزه حملات بیرحمانه و شدیداً افسانهای علیه پوپر از سوی چپگرایان در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 شأن و جایگاهشان را به موافقان مبدأ تاریخ پس از کمونیست واگذار و تبدیل کرد. علاوه بر این، بعضی از تغییرات تدریجی معانی بیانی و معانی زبانی امروز هم بخشهای چپ و هم بخشهای راست ارزیابی پوپر را شامل میشود. بنابراین منطق مدرن حول باور احیاشده «جامعه مدنی» از میان نارضایتیهایش، طبیعتش، دورنما و چشماندازش و غیره میگردد.
رورتی در کتاب اخیرش با عنوان «کشورمان را دریابیم» به کنایه بیان میکند که: موقعی که راستگرایان اعلام کردند که سوسیالیسم سقوط کرده و این که سرمایهداری تنها راه حل و پیروز میدان است، دیگر چپگرای فرهنگی در پاسخ حرف زیادی برای گفتن ندارد. از آنجایی که چپگرای فرهنگی ترجیح میدهد که در مورد پول صحبت نکند، دشمن اصلی آن یک ساختار فکری است و نه مجموعهای از توافقات اقتصادی؛ نوعی تفکر که بعضی اوقات «ایدئولوژی جنگ سرد»، گاهی اوقات عقلانیت تکنوکراتیک و گاهی هم Phallogocentrism نامیده میشود(چپگرای فرهنگی هر سال با نام مستعار جدیدی میآید.) این ساختار فکری و طرز فکر به وسیله سازمانهای سرمایهدار و طرفدار غرب صنعتی و نتایج و آثار بد آن بیشتر به صورت آشکار در ایالات متحده آمریکا قابل مشاهده است. من یک نظریه و تفسیر پرمعنی و قابل توجه را به این گفتهها و اظهارنظرها اضافه میکنم. موضوع مهم انتخاب جواب نیست. چپ مدرن از روی انتخاب با چیز دیگری روبهرو نمیشود، برعکس، علت برخورد با چیز دیگر این است که در پاسخ چیزی برای گفتن ندارد. ضعف علمیاش در رشته اقتصاد سیاسی و صرفنظر از آخرین تغییر در رشتههای دیگر، نقد و بررسی رشتههای دیگر را غیرقابل اجتناب ساخته است.
در طول چند دهه گذشته، فلسفه انتقادی نقش خود را تغییر داده است. برای فهمیدن مشکلات اجتماعی فراموش شدهای که نظام سرمایهداری در ظاهر به همراه خودش آورده است، من چنین استدلال میکنم که فلسفه نقد مدرن صریحآً دیدگاه غربی دارد . مانند هابرماس میتوان ادعا کرد که هابر ماس بهترین نقد اجتماعی اخیر است که نئومارکسیست معرفی و ارائه کرده است. او همچنین به دلیل احاطه سیاسیاش مشهور است. آثار وی از این رو به عنوان یک موضوع نمونهای برای مقاصد انتقادآمیز این مقاله مطرح و ارائه شد.
نکتاروسلیمناس - ترجمه جعفر نظربیگی: با وجود آشکار شدن لزوم اصلاح نظریه اجتماعی انتقادی در طول چند دهه گذشته، انتقادهای بنیادین (رادیکال) در مکاتب فلسفی مهم، دیگر دیده نشده است.
کد خبر 4425